نمیدونم چرا روزایه قشنگ زندگی من یا شادیشون زود تموم میشه یا اصلا شاد نیستن یا بعدش یه غم بزرگ منو میگیره ،از روزای شادم متنفرم چون بعدش یه غم بزرگ وجود داره که هیچکاریش نمیتونم بکنم ،توانایی رفع این غم رو ندارم ،خدا هم قوربون بزرگیش اون بالا فقط نیگا میکنه ، دیگه زبونم مو درآورد ، خسته ام خیلی خسته . قلبم خیلی درد میکنه ، دلم دیگه توانایی این همه غم رو یا جا نداره ، ولی چه کنم من به این زندگی سخت و غمبار محکومم .